نفسهای من

علی جونم تولد ٧ سالگیت مبارک عریرم.چهارم ابان ماه هشتاد و چهار روی چشم من و بابایی قدم گذاشتی با یه صورت مهربون و دوست داشتنی یه فرشته ناز بودی.الان که دارم مینویسم از تولدت سه روز که گذشته چون سر گرم جشن تولدت بودم خاطره هات دیر شد ولی یه کم برات نوشتم که ناراحت نشی عزیز دل مامانی .سوم اذر هم یک سالگی ایلیا داداش کوچولوت هست به همین خاطر جشن تولد دو تاییتونن با هم گرفتیم برای اینکه تولد ایلیا شب تاسوعا میشه یک ماه زودتر شد ان شا الله سالم و تندرست زیر سایه خداوند مهربان سالم زندگی کنید امییییییییییییییییییییییییییییییییین. ...

سلام به نفسهای زندگیم علی و ایلیا.امروز دهمین سالگرد ازدواج من و بابایی هست تو یه روز بارونی زیبا و پاییزی قشنگ ما زندگیمو نو اغاز کردیم.امروز همه خاله ها و عمه ها زنگ زدند و تبریک گفتند.و درست ١٠ سال پیش همچین روزی مثل امروز بارون بارید و من امروز برام  درست ١٠ سال  پیش تداعی شد امیدوارم که سالهای سال بتونم برای پدرتون یه همسر خوب و یه مادر مهربون برای شما دو تا پسر خوبم باشم    دوستوووووووووووووون دارممممممممم. ...